pink
ازنیویورک که گذشتیم،از درختهایی که برگی بهشون نبود،ازاون پنج نفری که یکیشون مرده شور بودوبه سوپرمارکت رسیدیم،پنیرخریدیم،بهش گفتم بوی هلو میدی،گفت :خبر داری؟نوچ نوچ نوچ،بی سوادی؟نوچ نوچ نوچ،پس تو خرمن هستی.بهش دروغ گفتم تا بتونم ببینمش،از اون دروغ هایی که زود لو می ره ،یعنی خودت می خوای لو بره ،یک سال ونیم راست گفته بودم نتونسته بودم،گوشیم زنگ خورد،ازکمپانی همسریابی زنگ می زدند،بغض کرد،چشاش خیس شد...گفت:برو،بعدا گفت:حس خیلی بدی بود،انگشترش سبز بود،فندک قرمز.
عجب قصه ای [تعجب]
اتفاقی گذرم به خونه مجازیت افتاد پس به رسم یه همسن و هم رشته و البته ادب: "سلام"
از تمام مطالب وبلاگت لذت بردم واقعا دست مریزاد
سال نو مبارك ميثم جان.
سال نومباك
انگشتر سبز حک میشه تو ذهن !! لامصب !
برای پست بالایی من به این فکر می کنم شاید اون یه چیز دیگه می گفته نکنه تو همه چیزو از زاویه خودت می بینی
یه روزی من توی این وب واسه خودم برو بیایی داشتم.یه وبلاگی داشتم که اسمش "من در رویا تو بود".که لینکشم ژاک کردی....خوبی؟گرچه میدونم یادت نمیاد داش میثم.[قلب]
منم با مهیار موافقم بی خیال با وب منم همین کار را کرده [ابرو][ابرو] پست جدیدت هم ......[ابرو]
سلام میثم دادا.نمی دونم من و یادت هس یا نه.اما خب من قبلا وب داشتم و ما در ارتباط بودیم....حالا دوباره return کردم.....[چشمک]